این صدا، صدای آشنای دستگاهی است که در زمان پیری و هنگام مرگ سمفونی خود را بر تو خواهد خواند، قلبی که دیگر حاضر به کشیدن این همه حقارت و شریک جرم بودن در تولید بی حد و حصر تو در لجن نیست خود ارکستر این آهنگ خواهد بود.
خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-