ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

دریا

دریای از غم بودم
از هیجانات خفه شده
از آرزوهای برباد رفته
از میل به آزادی به اسارت کشیده شده
از میل به دوس داشتن
دست نوشته هایم را دیدی اما من را نه
تن لختم، زیر همین کلمات گم بود
و هرچند همیشه یک بازنده بودم
باختم و گریه کردم و داد زدم
اما از خیلی ها متفاوت تر بودم
چون اگر باختم، به خود باختم. به رویاهایم
به آرزوهایم بخاطر ترس از چشمانت باختم
فقط عاشق بودم
چون دریای تاریکی که به نور نیاز داشت
دوستت داشتم
رفتن، قهر و این ترس تو
هر بار چون مشت کوچکی بود
روی سطح آرامم که در آغوشت به خواب رفته بود
من دریای شدم که برای تو رام شد
چون اقیانوسی که رام کشتی باشد
در من و بر من، سوار بودی
اما ندیدی همه کلماتم چگونه به دورت شنا میکردند
اگر عصبی شدم
اگر رفتم
اگر تیره شدم
تار شدم
ابری شدم و گریستم
به سبب مسافر کوچکم بود
که از من
و دریای بیکرانم
به آسمان نگاه می کرد
و عاشق آبی آسمانی شد که وجود نداشت
عاشق خورشیدی که به آن نمی رسید
حال آن که روی من سوار بود
و این پایان همیشه تلخ داستان من و آسمان بود
رها کردن دریا به بهانه سیاهی شب
برای دست زدن به آبی آسمانی که وجود نداشت
و خورشیدی که دور از زمین
با سیاهی شب در هم آغوشی ابدی
به اسارت برای آفرینش سایه ها در آمده بود

ساکو شجاعی

98.12.15


محکوم

نه حکم و نه چرای صدور چنین حکمی، به اندازه عدم درک مردمان جهان کوچکش، آزار دهنده نبود. با این توصیف روبه موتی مقرر در چهار دیواری تاریک و مبحوس در اتاقی به پهنای یک تخت، برای خواب و سطلی برای شاش، ثانیه ها را هر صد سال یک بار در ذهنش به امید ندیدن اولین پگاه صبح می شمورد.

...


ادامه مطلب »

به دنبال مورچه ها

بگذار با لمس کوه ها، از خشمی برایت بگویم: که چون دیوی باشد در قلوب ادمی، با هر زخم، سر باز زده و فریادش خواهد بود ندای خون خواهی نافرجام.

بگذار از اشکی بگویم: قطره ای از دریای خشک، از ابرهای بی آبی که چون بر قلب خجر وارد آید از چشم سرازیر میشود و غسل میدهد همه آنچه را که نباید دید.
مهلت بده تا از زبانی حرف بزنم که چون به کار آید؛ خواهد برید هر آنچه را که سلاح ها نتوانند بکشند و دستهای مشت کرده ای که آخرشان طناب یا دست بندی پلاستیکی است.
پر از جوشم پر از خروشم پر از درد و اه و ناله ام
خشمگینم به مانند ابری که میگرید و زمینی که دهن باز میکند
پر از حسرتم از غم پرم از درد لبریزم
و زیر این اجساد زنده به گور شده، در تقلای جرعه ای نفس ام
دست و پا میزنم تا بلکه از این باتلاق خون انفال رستگار شوم، اگر البته اشک دخترکی که پایش زیر شکم مادرش گیر کرده است؛ امانم دهد.
با هراس میدوم از تیرهای بی امان سربازان، اگر طنابی که بستند به پایم، مجالم دهد.
از برق شمشیرها هراس دارم و سپر می افکندم بر جانم اگر خمپاره ها برا اندی متوقف شوند.
در پی بهشت شنا کردم اما گوی دریا عاشقم باشد به سرعت در گلویم جهید و ایلان شدم. تیمور بودم اهالی قارن شدم از شنگال فرار کردم اهل سرزمین شهر ویران شدم از سرکانی تا عفرین هفت بار بدنبال آب دویدم و سر از کوبانی خونین درآوردم اما در گورهای دسته جمعی داعش آرامیدم 
خانه ام قبرستانی است بس بی انتها و آسمانم نوای بلندگوهای است که به هوای فریب گوش هایم گردنم را لیس میزنند
و اکنون همین جا
در آغوش تو ای ردای من، کفن سه رنگ خون و خاک و آسمان با دستانی مینویسم که دیگر انگشتی به آن ندارم و ناخن هایم را نیز خیلی قبل تر از دست دادم
چون زمین کم بود بدنم را جای آن شخم زدند
چون دیگر جامه ای نبود پشت من را اتو کشیدند
چون بیابانی نبود زیر دوش آب غرق شدم
و در نهایت شدم ابزار ارضای عقده های کودکی زندان بان
من یک زن بودم در کالبد مردی خروشناک
و مردی بودم در کالبد زنی زیبا
صدای ملتی شدم بی نوا
و در نهایت زیر این ردای مقدس سانسور
چون دیوی که به زنجیر بسته شده باشد.
به جای زندان بان، مورچه ها را لگد میکنم.

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز