ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

ردای خاموش

جای خوشایند
در عالم خیال
وسط برزخ
برای فرار از این دوزخ
از ترس بهشت
چندی است به انتظار نشسته ام
تا با غریق در چشمانت
از این حریق بی پایان فراغ
رستگار شوم
خیره ام به این سکوت
و لبانت زیر این ردای خاموش
چه بیرحمانه بر من میتازد از عشق
و هنگامی که تاریکی بر زندگی حکم میراند
من را چه باک از آن
وقتی در آغوش تو
مرگ بر هستیم فعل گمارده باشد؟
دیگر چه باک از مرگ یا زندگی؟
هرچه هست این بار جنازه بی جان من هاست
که چون به زیر چتر عشق در آمده باشند
از این فراز و فرود نفس در سینه آرام اند
ساکو شجاعی
98.7.30


توله سگ

چه سرنوشت مشابهی بین من و توله سگی که در چند متری از آسایشگاه سربازیمان سر بر بالین سرد کاشی های سرویس بهداشتی، از ترس سرما گذاشته است وجود دارد.
برای من جهان به وسعت تمام آن چیزی است که تا به حال دیده و یا فهمیده ام و برای او جهان به پهنای تمام آن چیزی است که از آن خبر دارد؛ جهانی به وسعت یک پادگان. از در دژبانی تا آن سوی تپه ها و برجک نگهبانی.

او به مانند من در جهانی نفس میکشد که هم نسل هایش در آن سوی کره خاکی شب هنگام پتو سرشان کشیده میشود و نازشان نازداری دارد و من عکس تمام هم جنس هایم در آن سوی جهان، در خود مغموم گذشته ای هستم که به چی گذشت؟ و در ترس آینده ای نامعلوم الحالم. و حالی با نداستن این که به چه دارد میگذرد؟

هنوز گرچه توله ای بیش نیست ولی نه مادری دارد و نه پدری انگار فقط باید به دنیا می آمد و مابقیش دیگر اهمیتی ندارد و براستی این برای من دنیای من چقدر آشناست. بچه های سقط شده و یا فرزندی از یک شخص ثالث، یک زوج خوشبخت.

سرشت این توله سگ وفاداری است اما بجز اخم و تخم ایمان داران، ترس و جیغ دختران و سنگ پراکنی پسر بچه ها و بعضا ناز و نوازش های دختر بچه ها که هربار با داد و فغان مادرانشان برای نجات از نجسات سر میدهند به پایان میرسد و چیز دیگری نصیبش نمی شود و هر بار می ماند سگی و وفاداری زخم خوردش که در نهایت و هنگام پیری به بی اهمیتی مبدل خواهد گشت.

گاهی وقتها زندگی گویا به مانند خاکی است که هر چقدر هم که آبش بدی و مهمان خورشیدش کنی باز گلی از آن نمیروید. انگار هر بار باید رهگذری پیدا شود؛ که بر آن پا بگذارد و خاکت را پاکوب کند...

ساکو شجاعی

98.6.28


همیشه پای یک بچه، لای پای یک دختر در میان است

پاک کردن واقعیت به دست ابزار کلمه ی بی معنی ادامه تحصیل در هرزه خانه های یک شهر غریب

...


ادامه مطلب »

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز