ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

سفری از ابتدای تولد

سوار بر کشتی غول پیکر، روی آسمان سیاه شب به پرواز درآمده ام؛ تا از میان همه چیزی که نمیدانم چیست، از غریق در امان بمانم . سفری از میان میلاد.
روی صندلی رزو شده در کنار هم دستی به خواب رفته به نظاره جهان تنها از پنجره کوچک کنار دستیم مشغولم. که آن نیز توسط دریایی از ابرها احاطه شده است. هرچه هست اینجا چراغ های کوچک این عرش فلزی است. که نمیدانم چگونه کار میکند. 
در لابه لای مسافرها فرزندی خوردسال به پشت برگشته و از ردیف وسط من را نگاه می کند. چشم از چشم هایم برنمیدارد ولی طولی نمیکشد که به ناگاه شروع به گریه کردن میکند. مادرش بغلش میکند و رویش را از من میگیرد و من حیران به دنبال کسی برای مکالمه صندلی های را که پشتشان به من است را مینگرم اما گوی این تشتک های نرم مسافران خود را بلعیده باشند همه مدهوش افق های کوچک خویش اند که راه به جای جز صندلی روبه رو که او نیز به صندلی جلوتر از خود چشم دوخته است ندارد.
در این بین مهماندارها براستی چه مایه آسایش اند. فرشته گان زیبای که با خود یک لبخند تصنعی برایت به ارمغان می آورند. الهه های که لبخند هایشان را به حقوق ماهیانه میفروشند. اینها نیز اما مانند همه گوی خوابیده باشند صدای من را نمیشنوند.
قبل از پرواز راه خروج را نشانمان دادند اما حال که گمش کرده ام فکر میکنم اگر راه را به یاد داشتم میتوانستم در میان ابرها چه چیز را پیدا جز همین دریای سیاهی که در حال غرق کردن من است؟

پشت پنجره کوچک خود، چون خلبانی که به دامان کوه فرود آید. عرش آسمانی ام را با همین قلم، مسقوط میگردانم و تنها آن بچه گوی دانسته باشد و اشک های همیشه باریده ی چشمانم را دیده باشد به چشمان خالی از کاسه ام نگاه میکرد به جمجمه همیشه خندان مرده ام.

به من، به یک هیچی که در حال سقوط یک هواپیما است و کار دیگری برای بیدار کردن مسافران از دستش بر نمیاید

و خلبان در اینجا چیست؟ جز یک کاراکتر در دستان من که به مریدم درآمده باشد او نیز به خواب رفته تا در این صعود دوباره، هیچ کس بار دیگر درد نکشد.

99.9.27


به مانند سگ ها

برای توله سگانی که در قفسی به نام پادگان به دنیا می آیند؛ جهان کوچک تری از درب دژبانی تا برجک های نگهابانی وجود دارد و آن قلمروهای بی مرزی است که حدود آن را پارس سگان دیگر به آنان نشان میدهند.
برای توله سگی که بجز چند صد متری خود دنیای دیگری را ندیده است؛ جهان همه آن چیزی است که می بند.
چیزهای که ما نیز با اندکی تفاوت در اشکال گوناگون بناها یا تعدد چیزهای که آن را انسان مینامیم؛ میبینیم.
آنان درست در بند چیزی هستند که خود نیز آن را دست آویز منع سگان دیگر به قلمروهای بی ارزش خود داشته اند. سرزمین های بی ارزش و بی حاصلی که جز اندی زباله برای سیر نگه داشتن شکم تا به صبح فردا و گرفتن تکه گوشت یا نانی دیگر از دست سربازانی که برایشان روی زمین می اندازند نیست!
و این چندرقاز همه چیزی میشود که به همین موجودات چهارپا جانی بخشیده است که به شدت آن را هم دوست دارد!

و این گونه می شود که سگان بسیاری تا به هنگام افول خورشیدهایشان در بند پارس سگان دیگر هیچگاه حاضر به ترک موطن خود نمی شوند و این مهم کافی است تا زادگاهشان را به مدفنگاهشان مبدل سازد تصمیمی که بهای آن گرسنگی به جزای ترس از عبور از مرزها به سبب جاهلیت خود و سگان دیگر است.

و البته در این بین تابوشکنی میتواند گاهی اوقات به خون خواهی های بسیار کشیده شود؛ که حاصلش چیزی جز پارس کردن های بی امان آنان در شب های سرد زمستان برای سربازان نیست.

جهان گاهی وقت ها بسیار کوچک تر از چیزی میتواند باشد که تجسم می کنیم؛ همانگونه که بسیار بزرگ تر از تمام تخیلات ما می تواند باشد.


دانلود آهنگ For All Seasons & The Storm از Yanni


ادامه مطلب »

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز