ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

برای دنیا ویسی و همه خردسالانی که به صف در انتظار تعرض اند...

 

اگر همیشه دلیلی برای خندیدن وجود دارد؛ هزاران دلیل نیز برای گریستن وجود دارند و بگذار، هرکدام از اشک هایم چون سیلی عظیم فرو افتد بر این خاک تشنه به جانمان، تا بلکه با غرق شدن در آن، دوباره متولد شوم و اینبار در این شب های سرد پاییزی، در این سکوت و تاریکی، بشنوم صدای زجه  و ناله های دختر خردسالی را که در آتش زبح سرش از دست داد؛ همه آن چیزی که گوسفندها آن را بکارت مینامند و مقصر تنها دیوار پیر فرسوده ی مدرسه ای بود که قرار بود در آن، همانی شویم که هستیم ولی غافل از آن که، آنی شدیم که هیچ گاه نبودیم. و در این بین آنچه که بیش از همه تنم را در این آتش جهنم میسوزاند سکوت احشامیست که دیگر حتی بع بع هم نمیکنند.


و جهان همان فیلم کمدی تکراری، مسکوت از برای دفاع ز یک کافر

کجا روم، به که گویم، با که حرف زنم، از چه برایش بگویم و از کجا به کجا با او برسم تا بفهمد و بفهماند و خود نیز بیاموزم و بدانم چه شد و چه کردند و چه روی داد هر آنچه را که نمی بایست روی میداد.

و جهان همان فیلم کمدی تکراری، مسکوت از برای دفاع ز یک کافر؛ آری من یک عدد کافر بی دین هستم که اعتقادات شخصی مذهبیم را باورهای سیاسیم می سنجند!

کسی که ناخواسته سوار بر بالین باد بی آنکه بداند و بخواهد و بفهمد و انتخاب کند در بستری چشم گشود که هر وجب از خاک آن اگر خار و خاک نبود سنگ بود و خونی که بر آن خشک شده بود. سنگهای که با خون آبیاری شده و بزرگ شده بودند و بوی خاک پس از بارش خون و صبحی با طلوع سرخ که هر بار با دیدن نور ماه خاکستری، که از پشت شهر سر بیرون می ­آورد به اتمام می رسید همه آن جهانی بود که من در آن چشم گشودم چرا که من یک عدد کافر بی دین بودم که اعتقادات سیاسیم را باورهای شخصی مذهبیم می سنجد.

و آری اکنون که هر دوی قاتل و مقتول در زیر این خاک تشنه به خون آرامیده اند؛ هستند هنوز چشمانی که تر و دل های که خون اند اما نه از داغ دل جنایات و مکافات چشیده، بلکه از فراموش شدن تاریخی که هر برگ آن را با خون خود نوشته ایم توسط جوان های که حال همانی هستند که روزی آنان بودند.

 بیا این یک روز را راجب به چیزهای که دوست داریم و به آن نرسیدم سخن نگویم؛ بلکه از چیزهای که بودیم و از ما گرفتن حرف بزنیم چیزهای که همیشه از ما گرفته اند...

ساکو شجاعی

97/5/28


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز