در آغوش ابلیس
سرکش چون خالقی که در بند مخلوق خویش است و آرام چون بنده ای که در آغوش ابلیس جان میسپارد، فرشته گان جسد بی جانش را به آتش خواهند سپرد و در نهایت خاکی خواهد شد؛ که از آن بذر گناه با پرتوی خورشید جوانه میدهد و زیر نور مهتاب به نیایش میپردازد. و روزه های خود را با بوسه های بر جسم باد میشکند و بویش سوار بر نسیم ابرهای پاک را باردار میکند و جزایش را با اشک های آسمان بر تن و صاقه های خود خواهد چشید و همراه با آن محکوم به بزرگ تر شدنی اجباری خواهد شد. چنان که از اجساد پوسیده در لابه لای ریشه های خود بر شاخه هایش میوه های شیرین و زیبا سنگینی خواهد کرد و آن را بار دگر انسان ها خواهند چشید و آن را با مکیدن باد و لمس شهوانگیز خاک باز خواهند داد و این چرخش بی پایان پارادوکس است. چرخشی را که چرخش از چرخیدن هیچ گاه باز نخواهد ایستاد و خدا را نیز چون همستر سوار بر خود خواهد کرد و ابلیس را تنها از برای یک فریب طعام خواهد داد.
گرچه این ها همه کلماتی بیش چیزی نیستند و زندگی را فقط با زندگی کردن و گم شدن در میان اجساد وقتی همه چیز را به فراموشی سپرده ایی، میشود فهمید. آری مرگی خاموش زیر اجسادی بی پایان زمانی که خود نیز نمیدانی این خاکی از جنس تنت نیست که در آن دفن شده ایی.
برای مردمانی که باید با آنان با استعاره حرف زد تا بفهمند، چگونه میتوان ترجمه کرد اشعار عاشقانه و یا از خدا از آنان شنید؟
ساکو شجاعی
98.2.4