من و آخرین اردو؟
احساس به ترد شدنی اجباری اما بدون قصد از کسانی که بخاطر آنان فرصت های متعدد آشنای با دیگران را از دست دادم و همچنان یک سوال تکراری در سرم که آیا مقصر منم؟
و حال بازگشت به خانه، به همان چرخه بی پایان و کسل کننده زندگی از خیابان های که ویترینی برا عرض اندام هرزگان مختلفی از جنسی و جسمی تا فکری از داخل شهرهای کثیف با بنرهای زیبا و رد شدن از سینماهای بدون مخاطب و صف های طویل ورودی متروهای شهر است.
بازگشت به همه آن چیزی که در عین حال که از آن متنفری اما بدان بسیار دل بسته ای و ترک کردن و رها کردن مکانی که تو تنها در آن هویت و معنا پیدا خواهی کرد؛ مکانی که گرچه در آن بسیار سختی خواهی کشید، اما همان چیزیست که در همه این مدت خواسته یا ناخواسته منتظر آن بودی. آری چالش چالش چالش... همان چیزیست که انسان در آن هویت پیدا میکند وگرنه گوسفندها و سگ های ولگرد بسیار از ما بهتر بلدند تولید مثل و غذا پیدا کردن از زیر سنگ یا خوابیدن زیر برف و باران را حتی گاهی زندگی با پا یا دستی چلاق را مگه نه؟
در کنار همه اینها چیز دیگری هم هست و آن جوهره وجود ارتباط بود.
زبــــــــــــــــان و جسارت
زبان برای ارتباط و جسارت برای دوستی
انگار باید برای یک کوهنورد خوب بودن زبان بلد بود و در آخر این که این دوستی ها چه زیبا هستند؛ شاید علیت همه جنگ ها و معلولیت همه بقربانیانش هم به سبب ندانستن همدیگر بوده اند، عدم شناخت از هم و در نهایت نبود رفاقت های از جنس قاره های مختلف.
و اما پسر ببین باز هم غروب شد، پس چرا این همه گفتی این تمام نمی شود وقتی شد؟
گزارش ارسالی من برای نهمین اردوی آموزشی، آمادگی و انتخابی تیم ملی امید 96
ساکو شجاعی 1397/6/5