ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

انتظار

آن روز ها که جوان بودم و مغرور ، همیشه خود را در میان مردم بلند میدیدم آن روز ها هیچ دوست نداشتم کسی به رویم از روی تمسخر بخند و مرا دست کم بگیرد.

بله من یک دوربین مدار بسته بودم که برای محافظت بروی دیوار درب اداره اطلاعات مهاباد نصب شده بودم.

هر چند آن وقت ها هیچ وقت کیفیت فیلم های من از SD بالاتر نمی رفت اما با این وجود از گرانترین دوربین ها در زمان خودم بودم. برای همین بسیاری با من به خود میبالیدن و یا انتظار های زیادی داشتن و فکر کنم همین هم باعث شده بود به مرور مغرور و مغرور تر باشم.

اما مدتی بود یک دختر بچه کوچک مدام وقتی میخواست به آموزشگاه زبانش در انطرف خیابان برود. هر بار می آمد جلوی دید من و زبان کوچکش را به نشانه تمسخر بیرون در می آورد و فرار می کرد. واقعا خیلی حال به هم زن بود چرا که هیچ کاری از دستم برنمی آمد. هر چندکه نگهبان درب اوایل چند دفعه جلوی او سبز میشد و او را نصیحت میکیرد.

اما با تکرار مجدد مسخره بازی های آن دختر بچه نگهبان درب عصبانی شد و طوری صدایش را بلند کرد که تمام سیم ها و پیچ های بدنم به لرزه درآورد.

از آن پس آن دختر بچه وقتی از کنارم رد میشد. ابروانش را در هم میکرد و تند تند از کنار در رد می شد. چقدر اوایل دیدن این صحنه برایم جالب بود.

اما بعد ها با گذشت روزها و کهنه شدن بدنه من و انتظارات مسئولین هم حوصله من از این زندگی تکراری و هم این که دیگر آن دختر بچه را دیگر نمیدیدم. تا لااقل کمی بتوانم فکرم را با آن مشغول سازم. 

روز ها میگزشتند و جای خود را در تعقیب و گریزیی بی پایان به شب میداد. و شب نیز در پی گرفتن روز ها جای خود را به وشنایی خورشید می بخشیدند.

زمان زیادی از عمر من گذشته بود و حالا من همان دوربین جوان مغرور نبودم. بلکه حالا یک دستگاه دوربین مدار بسته کهنه شده بودم که می بایستی هر روز محمد آقای تعمیر کارا را ملاقات میکردم. آن قدر او را دیده بودم که کم مانده بود شماره شناسنامه و آدرس خانه اشان را یاد بگیرم. با این وجود همه از من متعجب بودم و انگار هیچ کس انتظار نداشت تا به آلان بتوانم سر پا به ایستم. آخر تمام دوربین های دیگریی که بعد از من آمده بودند رفته بودند حالا در کنج یک زباله دانی بزرگ لابد برای خود حالا بساطی راه انداخته بودند.

اما زمان کار خودش را کرد و قرار بر این شد که پنجشنبه همین هفته جای من را با یک دوربین دیگر که اتفاقا او نیز از گرانترین دوربین ها در آن زمان بود عوض کنند.

زمان موعود رسید و من که تازه فهمیده بودم چقدر بعد از رفتنم دلم برای آن دیوار و تمام عنکبوت هایی که من را در خود گره داده بودند تنگ می شود دوربینی را که قرار بود جای من را بگیرد را دیدم. اگر از قیافه اش صرف نظر کنیم واقعا همچی اش شبیه جوانی های خودم بود. برای همین است که می گویند زمان تغیریی نمی کند بلکه فقط تکرار می شود.

در آن لحظه و لحظات قبل از آن تنها آرزو داشتم برای آخرین بار همان دختر بچه را ببینم که دوباره زبان کوچکش را به نشانه تمسخر بیرون در می اورد و من را مسخره میکند. اما نه در آن لحظه و نه هیچ یک از لحظات قبل و بعد نیز او را ندیدم.

حالا چند هفته ای بود که در بایگانی بایگانی شده بودم.

تا این که روزی من و چند دستگاه دیگر را در کیسه کردند. و با خود بردند.

از صدای موتور ماشین فهمیدم در جاده هستیم. و به خارج از شهر میرویم. وقتی رسیدیم مارو بروی یک میز گذاشتند و رفتند تازه فهمیدم در یک کارخانه های بازیافت هستم و این یعنی پایان عمر بی هوده من

ناراحت و در فکر همان دختر بچه بودم بغضی شدید گلویم را میسوزاند اما اشکی برای ریختن نداشتم. تا این که دستانی من را از روی زمین برداشت و با خود به اتاقی دیگر برد.

بعد از مدت اندکی آن کسی که من را برداشته بود ناگهان مکثی کرد که باعث شد رشته افکارم پاره شود.

وقتی او را نگاه کردم دیدم او همان دختر بچه ای است که حال بزرگ شده و در یکی از تعمیر گاهای سخت افزار اطراف شهر کار میکند.

هیچی نه برای فکر کردن داشتم و نه برای گفتن تنها توانستم و نگاه بکنم به امید یک بار دیگر دیدن مسخره کردنم توسط او.

 ساکو شجاعی

94

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز