just for you
به من اندکی زمان بده، راستش افکارم پریشان تر از دیروز در فکر جهنم می سوزد و قلبم به هوای بهشت می تپد!!!
.........
دستان کوچک و حقیرت را به من بده... نمی دانم می خواهم شان چکار شاید هدیه خدا در قلبم با نوزاشت به سوزاندنم بپردازد و تو را به تسخیر دستان در هم زنجیر بافته ام درآورد.
و شاید هم آنقدر محو نگاه چشمانت شدم که دیگر خدا را از یاد ببرم و عشق او به یک باره در مقابل عشق تو به زانو دربیایید... اما یقینا" پایان خوشی نخواهد داشت...
همه از من یا می ترسند یا فراری هستند آنهایی هم که هستند چشمانشان به جیب های خالیم دوخته شده
در حالیکە فراموش کردیم مرگ جزوی از زندگی است.
چند تکه موی سیاه از زیر مقنعه ای که هر بار جلو روی من درش می اوری و در مقابل آینه اتاقم موهایت را شانه میکنی...
عشق، خون، سکس، هوس، مرگ و زندگی چیز هایی است که هیچ وقت در جلو روی تو حاضر به مبارزه نخواهند شد تا زمانی که آن چشمان محصور و آن صدای لطیف را داری...
ناصر شجاعی (ساکۆ)
نظرات شما عزیزان:
نوازشهایی که عشق را از وجودم میکند و در وجود تو میدمد
هیچ چیز به جز سردی دستانت مانع این عشق نخواهد بود ....

شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...
داغی لبت جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...