طعم شیرین خاک
چون ماهی از آن آب، از آن زمینیم. تلی خاک و دیگر هیچ. ذره ایم بس بی انتها کوچک در جهانی به وسعت تمام آسمان. اما هرآنچه ناچیز به همان میزان عجیب. ما دستی هستیم. سنگی یا کمی مواد جامد که حال توان چشیدن خود را دارد. زبانی کوچک از تنی بزرگ برای دانستن طعم خود و دیگری. و جهان چه مغرورانه سرمست از طعم هوس عاشقانه خود است و من نیز در پی چشیدن بیابان زمینی ک مهمان تن توست روزهای فراغم را تا رسیدن به تو میشمارم.
رسیدن به خودم همانچه ک در تو از خود دیدم. از زمین و آسمان به ظاهر آرام وحشی. سفری برای رسیدن به مبدای که شروع کرده بودم و جای که روزی در آن تمام میشوم تا بلکه دیگری آغاز شود و زمین باز طعم شیرین سکس و خون خود را بچشد.
نظرات شما عزیزان: