معرفی کتاب انسان در جستوجوی معنا نوشته ویکتور فرانکلن
به نام خداوند بخشنده مهربان
![]() |
![]() |
معرفی کتاب انسان در جستوجوی معنا (انگلیسی: Man's Search for Meaning)
نویسنده: | ویکتور امیل فرانکل | تعداد جلد: | 1 |
مترجم: | دکتر نهضت صالحیان و مهین میلانی | تعداد صفحات: | 225 |
انتشارات: | درسا | قیمت: | 6500 تومان (1391) |
سال و نوبت چاپ: | چاپ بیست و هشتم 1391 | پایگاه اینترنتی: |
www.nashredorsa.com www.dorsabook.com |
ملیت: | آلمانی - یهودی | رایانامه: | dorsa@nashredorsa.com |
کتاب انسان در جستوجوی معنا اثر ویکتور فرانکلن:
فرانکل در جنگ جهانی دوم زمانی که یهودیها و کمونیستها و همجنسگرایان توسط حکومت نازی در آلمان که اتریش نیز به آن الحاق شده بود روانهٔ ارودگاههای کار اجباری میشدند در سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ در آشویتس و داخائو زندانی بود نامزدش هرگز پیدا نشد و ظاهراً جزو قربانیان این اردوگاهها بود. ویکتور در کتاب خاطرات خود و در کتاب انسان در جستجوی معنا بارها تاکید میکند که بازنویسی کتاب لوگوتراپی انگیزه زنده ماندن او بود. این کتاب را که در مورد نظریه اش درباره معناجویی و معنا درمانی بود در دستگیری وی در اردوگاه به همراه همه لباسهایش از او گرفتند. او با این نظریه توانست خود را در بدترین شرایط ارودگاه حفظ کند و نجات یابد. در واقع نظریه خود را خود تجربه کرد و میتوان گفت که این نظریه از بوته آزمایش به توسط خود او گذشتهاست. هر چند خود او در کتاب انسان در جستجوی معنا مینویسد: (ما که از بخت خوب یا حسن اتفاق یا معجزه - یا هر آنچه که شما نامش مینهید- از این اردوگاهها بازگشتهایم، خوب میدانیم که بهترینهای ما برنگشتند.)
منبع:http://www.fa.wikipedia.org/wiki
ترجمه کتاب انسان در جستوجوی معنا:
انسان در جستجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، (کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال ۱۳۵۴ ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کردهاست. تا سال ۱۳۷۵ این کتاب در ۵ نوبت تجدید چاپ شدهاست.) ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفتهاست و در سال ۱۳۶۳ بدون ناشر، در سال ۱۳۶۵ توسط انتشارات ویس و پس از آن توسط انتشارات درسا تا سال ۱۳۹1 به چاپ بیست و هشتم رسیده است.
منبع:http://www.fa.wikipedia.org/wiki
بخشی از کتاب انسان در جستوجوی معنا:
هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر میکردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز میکشیدند. واگنها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجرهها روزنهای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم میخورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحهسازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری میکشیدند و ما نمیدانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیدهایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماسکنان به سوی نیستی سقوط میکرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست میکرد: اتاقهای گاز، کورههای آدمسوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی میخواست لحظههای وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش... ویتس!
برای هر زندانی از بند رستهای روزی فرا میرسد که وقتی به دوران اسارت خود مینگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو میکند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کردهاست. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربههای اردوگاهیاش چون کابوس رنجش خواهد داد.
منبع:http://www.inmyown.loxblog.com
(کپی برداری تنها با ذکر نام منبع زیباست.)
نظرات شما عزیزان:
اين كتاب رو شايد 3 يا 4 بار خوندم و هر بار برام تازگي داشته