برهوت
در این برهوت گم گشتەگی چیزی نیافتم جز آینەهای کە بە من خیرە شده بودند و تقلید آکارهای جسمی را کە متعلق به او بودم. درست به مانند چوپان و گلەی بیشماری که به دنبال چریدن و ریدن و کردن، آزادی را فدای اسارتی منجر به زبح مقدس سرهایشان سپری میکنند؛ سپری کردم همە آنچە را کە زندگی نامیدند و من نیز بە خود باختم وقتی دیدم همانم کە دیگران به آن غبطە میخورند.
و گرچە موجودی ازلی بودم اما خاطرەهایم، راه رفتن مَنِ فراغ بال خردسال را چنان بە خود سنگین و بعدها در خود دفن کردند کە چندی پس از تولد محکوم شدم به چشیدن دوبارەی مرگ ، گوی هیچگاه خدا هم نبودم.
و بە راستی طنز شیرینی نبود؛ بدل شدن ابلیس بە جای الله و نشستن خدا بر تخت شیطان از برای چیزی کە من رستگاری نامیدم بهر سرگرمی خود؛ وقتی همە دانستند این دو عروسک های خیمەشب بازیە، مَنِ بشر، چیزی بیش نبودند.
ساکو شجاعی
1397/10/19
نظرات شما عزیزان: